پسر رمانتيك

ساخت وبلاگ
baseline">راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از  عشقت و مستم   

یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن



شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سر   پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست

باران من خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 114 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

در جلسه امتحانِ عشق

من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی....

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!

در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک 
قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 120 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و 
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری..


پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 109 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

اگر شدم فراموش

مانند لامپی خاموش

اگر شدم پروانه

شاید مست و دیوانه

اگر دلم خوابیده

جونم ام ارمیده

باور کن مرا

تمام دلخوشی هایم را

حالا داد میزنم ,داد

فریاد میزنم فریاد

من دوستت دارم خیلی

شدی واسه من لیلی

اگه منو دوست داری

چرا تنهام میزاری


پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 113 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریا می دوخت

و  شعر های قشنگی

چون پرواز پرنده ها می خواند


دلم برای کسی تنگ است

کسی که خالی وجودم را از خود پر می کرد

و پری دلم را با وجود خود خالی

دلم برای کسی تنگ است

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

دلم برای کسی تنگ است

که بیاید

و به هر رفتنی پایان دهد

دلم برای کسی تنگ است

که آمد              

           

رفت

و پایان داد

کسی

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 128 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است 
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم 

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 108 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
 تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
 بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
 می‌بایست تا  زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

ز

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
 برای خاطر این  قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.




پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 124 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها 

یک عالم گله و  خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگات در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودمآری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی  بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

 بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی


پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 124 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”

تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”

در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن

آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 126 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18

 دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف  خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون  خدا پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

پسر رمانتيك...
ما را در سایت پسر رمانتيك دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد همايوني romanticboy بازدید : 130 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1391 ساعت: 5:18